
اغراق نیست، مبالغه هم نیست، تا نیایی در این مسیر و با جمعیت همراه نشوی نمیشود درک کرد لذت رفتن این راه را.
سپردنِ سر به این مسیر راز سربستهایست که انگار زمان افشاگریاش نرسیده؛ محشر کبرا و کبریاست اینجا.
آنچه اتفاق میافتد این روزها، آنچه در خبر و تصویر و فیلمها از آن در قاب گیرندهها و رسانه ها به چشم میرسد، دور از سیاسیبازی و سیاسیکاریها، چکهایست از بیکرانهی اربعین. فریادیست که هیچ دیوار و کوهی پژواکش نمیکند، ذرهای که رسانهی رسایی قوهی انعکاسش را ندارد. پس نمیشد دیدش، فقط باید مزه کرد. مشایه را در اربعین باید چشید؛
سختیاش را باید سختی کشید و دردش را باید درد. باید تن داد تا فهمید این چه لهیبیست که زبانش دامن جهان را گرفته . چه درد بیدرمانیست؟
چه سودایی است که انتها ندارد؟ ریشهی این جنون به خاک کدام باغستان میرسد و پدر خاکش چه پدریست.
چه هُرمیست که هزارسالست سوزندهتر میشود و چه تحیریست که بیجوابتر میشود هرروز ..
شرمزده میشوی از شرم اندکت و کوچک میشوی از جهان کوچکت .
از فقر و فاقهات شرمساری که تموّل میدیدی و پس از هزارسال بُهت و شرم از آنچه هستی به هراس میافتی؛ هراس از اینکه هنوز هستی، از اینکه وجود داری.
اینجا عشقست که محور است. اوست که میچرخد و میچرخاند. رقابتی عربی در بادیههایی جهانی؛ میجنگند سر نوکری برای تو، برای تو که در فهرست ضیوف حسین نوشته شدی، سر تو که زائری، سر تو که می روی اربابشان را ببینی، اربابشان تو را ببیند، برای تو که صاحبشان خواستهات .. پس خواستنی میشوی برایشان.
در بر میگیرندت، بوی حسین میدهی برایشان .. هنوز به حسین نرسیده بوی حسین میدهی برایشان .. پس عزیزی، دوستت دارند، بو میکشندت تا در حافظهشان ذخیرهات کنند .. عمیق .. جوری عمیق استنشاقت میکنند که شاید به منامیشان بروی و شب خواب حسین ببینند.
مشایه خستگی دارد، دروغست اگر بگوبند ندارد، ولی در ذهنت معنا و معادل ندارد. چطور و چگونه ندارد، ببین هرولهی شب و روز را حتی در آن دمای بالا و آن تبِ اعلا .. نمیدانی مسیر مهمترست یا مقصد، فقط میروی .. با کوله، بی کوله، با کفش، با چرخ، با هرچه .. فقط میروی.
همه در خودند و بیخود؛ مواکب هرقدم، آب و چای میدهند، خنکی میدهند و خنکت میکنند تا حتی به نماد هم هیچ تشنگی آفریده نشود دیگر. همه رایگان، همه بیمزد، همه بیمنّت. رازش را کسی تا نرود نفهمد؛ چه معنی می دهد کسی را نشناخته مهمان اندرونی عهد و عیال کنی؟ آب و خوراک و بالین فراهم کنی بی اینکه مزدی بطلبی و بدون اینکه باز ببینیاش حتی. مهرِ حسینست که متعیّنست، عشق اوست که تعیین میکند. حب به خدا و ولی او و شیوه و طریقش. اینجا کسی هیچ اسم ندارد. همه گُنگ و ناشناخته جریان گرفتهاند تا هویت خود را قربانِ ماهیت حسین کنند. سجلِّ این پیادگانِ شطرنج را فقط یک چیز مسجّل میکند؛ اینکه یا زائرالحسینی یا خادم او. اسمت زائرست، زائر صدا میشوی، زائر خطاب میشوی، تمامتِ چیستی تو مصادره شده به آنچه جای دیگر نیستی؛ زائر .. و همین عزیزت میکند.
میروی رو به ستونهای آخر. دردها از یاد میروند. درد پا و درد کمر، دردهایی که با خود کشیده بودی و دردهایی که در راه کاسب بودی. دل، دست تنت را میگیرد و بشتاب بِمعشوق می رود یاختهیاختهی وجودت. منظرهی چهرهها دارد دیدنیتر از ماه میشود، آنگاه که میایستند به سلام، آنوقت که مینشینند به اشک .. و همان موقع که زانو میزنند به بُهت. و بُهت … باز هم بُهت.
این آخرینست، این آخرین گدار گدارِ حسینست .. مقصد همبنجاست. وادیالسلامِ علی، بیتالاحزانِ فاطمه و پردیسِ جهانی حسین .. کربلاست اینجا:
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ کَربِلا
اینجا، آن زائر که تویی، دیگر به آسایشی. آسایهای ناآرام. حرم حسینست، جای جمیع اضداد. مهمان مضیف حسینی، نه این چند ایام، که تمام تقویم روزشمارِ ضیافت اوست و چند روزی را خدا دَریچهای دیدنیتر بازگشا کرده که شاید زمینیان کمی زمان را تماشا بنشینند .. که شاید اصحاب زمان، زمینشان را گم کنند و شوکت از دسترفتهشان را پس بگیرند.
اینجا کربلای حسینست، ماجرا قطعیست، سناریو قطعیست و راوی قاطعانه به قطعیت ایستاده ..
و آنان که نمردند، بمیرند که دیرست.
۱۰.۲۷۵ پربازدید!