

امروز، با غروب آخرین روزهای اربعین حسینی ۱۴۰۴، موکب “بینالمللی زنان عقیله” نیز همچون پرندهای نجیب، بالهای خدمت خود را به نشانه وداع موقت، جمع کرد. صحنهای که شاهدش بودیم، نه یک پایان ساده، که ختمی پراشک و آکنده از عظمتِ عشقی بیمنت بود؛ عشقی که نام “زینب” و “عقیله بنیهاشم” بر پیشانی داشت.
هنگام جمعآوری آخرین چادرها، سکوت خاصی فضا را دربر گرفته بود. زنانی از نژادها، زبانها و ملیتهای گوناگون – از بانوی مصمم لبنانی تا مادر دلسوز هندی، از خواهر ایرانی با چشمانی خستهامیدوار تا داوطلب اروپایی با قلبی شیفته – کنار هم ایستاده بودند.
برق چراغهای موکب که یکییکی خاموش میشد، گویی ستارههایی بودند که پس از یک شبانهروز درخشان، به استراحت میرفتند. دستان بسیاری از آنان، هنوز رد تاولهای نان پختن، لیوان چای دادن و شستن پاهای زائران خسته را با خود داشت.
اشکهایی که بر گونههایشان میغلتید، نه از روی خستگی، که از جنس “حسرت وداع” با لحظاتی بود که روحشان در آن پرواز کرده بود.
موکب عقیله، در این ایام، به راستی تجلیگاه اسوهایثار حضرت زینب (س) بود
در این موکب، غذا تنها خوراک جسم نبود؛ هر لقمه با نوازش مادری و نگاه خواهرانه تزریق میشد به روح زائران. بانوان، با چادرهای رنگارنگ و لبخندهای بیمنت، پناهگاهی امن بودند برای زائران تنها و خسته.
گوشهای از موکب به بانوان متخصص در طب سنتی و پرستار اختصاص داشت که بیوقفه و با حوصلهای تحسینبرانگیز، به مداوای پاهای تاولزده و تسکین دردهای کوچک و بزرگ میپرداختند.
دستان آنان، مرهمی بود بر زخمهای راه
شبزندهداریهای آنان برای آمادهسازی سحری، یا گرم نگاه داشتن غذا برای زائران دیررس، قصهای از جنس ایثار خالصانه بود. نور چراغهای موکب در دل شبهای مسیر، برای بسیاری نماد امید و مأمن بود.
کاردستیهایی از جنسِ ایثار
از دلِ مقواها و رنگها، نمادهای ایثار و فداکاری جوانه میزد. کودکان با دستان هنرمندشان، تصاویری از دشتِ کربلا، علمدارِ باوفا، و کودکانِ صبور را خلق میکردند. هر برشِ مقوا، هر چسباندنِ قطعهای رنگی، گویی ادای دینی بود به درسِ بزرگِ عاشورا. از ساختِ حرمِ نورانی امام حسین (ع) گرفته تا پرچمهای عزاداری، هر اثر، نشان از درکِ عمیقِ کودکان از مفهومِ ایثار داشت.
نقاشی و رنگآمیزی: دنیایی از رنگ و معنا
دیوارهای موکب، مزین به نقاشیهای کودکانه شده بود؛ تصاویری که با رنگهای شاد و پرانرژی، عشق به خاندانِ عصمت و طهارت را به تصویر میکشیدند. کودکان با قلمموها و مداد رنگیهایشان، قصهی تشنگی، وفاداری، و ایستادگی را بر بومِ سفیدِ کاغذ میکشیدند. رنگآمیزیِ صورتِ اباعبدالله (ع) یا کشیدنِ مسیری طولانی با ردِ پای زائران، همگی بخشی از این روایتِ هنری بود.
عروسکگردانی: قصهگویی از جنسِ عشق
و در کنار این فعالیتها، صدای خندهی کودکان و قصههای شیرینِ عروسکها، فضا را دلنشینتر میکرد. عروسکهای دستسازِ کودکان، جان میگرفتند و قصهی ایثارِ حضرتِ زینب (س)، یا شجاعتِ حضرتِ قاسم (ع) را برای همسالان خود تعریف میکردند. این عروسکها، تنها اسباببازی نبودند؛ بلکه سفیرانِ کوچکی بودند که پیامِ عشق و مقاومت را به زبانِ ساده و قابلِ فهم برای کودکانِ دیگر منتقل میکردند.
این فعالیتهای هنری، تنها سرگرمی برای کودکان نبود، بلکه راهی بود برای درونیسازیِ مفاهیمِ عمیقِ عاشورا و پیوندِ عمیقترِ نسلِ نو با این واقعهی سرنوشتساز. در موکبِ بانوان، هنرِ کودکان، آینهای بود که شکوهِ ایثار و زیباییِ گذشت را با زبانی پاک و معصومانه منعکس میکرد.
وداعی که پایان نیست؛ بذرهایی که کاشته شد با پایانیافتن مراسم وداع ساده و خواندن دعای فرج، بانوان در حلقهای دست در دست هم دادند
اشکها با لبخند رضایت از ادای دین به آقا اباعبدالله (ع) و پیروی از مکتب زینب (س) درهم آمیخته بود.
قول بازگشت، همپیمانی شد که سال دیگر، با قوّت بیشتر، در همین مکان، کنار هم خواهیم بود. این یک وعده نبود؛ یک عهد زینبی بود.
آنچه باقی میماند، تنها خاطره چادرهای جمعشده نیست؛ خاطره مهربانی بیمرز، ایثار زن مسلمان و تجلی عملی عقیلهوار در دلهای هزاران زائری است که از این موکب عبور کردند. هر زائری که در این موکب استراحت کرد، تکهای از روحیه خدمتگزاری بیمنت زنان عقیله را با خود به اقصی نقاط جهان برد.
موکب بینالمللی زنان عقیله، امروز چادرهایش را بست، اما “چراغ خدمت”اش را در قلب تاریخ اربعین ۱۴۰۴ و در اعماق وجود هر بیننده و زائری، روشن نگاه داشت.
این موکب، درس بزرگی بود: درس اینکه چگونه میتوان در هیاهوی جهان، با اقتدا به اسوهای چون زینب کبری (س)، با دستانی مهربان و دلی بیمنت، “عالمی” را نوازش کرد و “انسانیت” را معنا بخشید.
فروغ چادرهای عقیله خاموش شد، اما شعله عشقشان در راه حسین (ع)، تا ابد فروزان است. السلام علیک یا زینب! السلام علیک یا مظهر صبر و خدمت! و وعده دیدار دوباره، در اربعین ۱۴۰۵…
۱۰.۸۳ پربازدید!





